اميد فراستی
12/02/2008, 22:31
نوشته ای از عزیز حکیمی: صاحبنظران بر این باورند که در بحث تفاوتهای زبان فارسی دری، معیار کارشناسانهء طبقه بندی آن "فارسی ایرانی و فارسی دری افغانی" نیست، چرا که این دو گویشی متفاوت از یک زبان واحد است که افغانها آن را "فارسی دری"، و تاجیکها و ایرانیها آن را "فارسی" مینامند. این زبان در هر منطقه از سه کشور افغانستان، ایران و تاجیکستان، گویشهای محلی متفاوتی دارد و ازجمله میتوان به اینها اشاره کرد:
گویش دری در افغانستان: کابلی، هراتی، بدخشانی، هزارگی، فارسی بلخی، آیماق دهواری
گویش فارسی ایرانی: تهرانی، کرمانشاهی، قزوینی، سیستانی، خراسانی، بروجردی
و گویش فارسی تاجیکی: خجندی، کولابی، دروازی، بخارایی
اگرچه میان این گویشها از نظر تلفظ و در مواردی از نظر املاء لغات (مثل زنده گی یا زندگی) تفاوتهایی وجود دارد، (بخصوص اینکه فارسی تاجیکی اکثرا با خط سیریلیک نگاشته میشود) اما میتوان گفت که قواعد و دستور زبان عمومی در تمام گویش ها یکیست، مگر در مواری انگشت شمار که بیشتر به نحوه پرداختن جمله در فرهنگها و رسوم مختلف ارتباط دارد تا دستور زبان و قواعد زبان فارسی دری.
اما به نظر میرسد که اخیرا بحث زبان فارسی دری و تفاوت های آن از فارسی مرسوم در ایران در افغانستان به بحثی داغ تبدیل شده است. اقدام مقامات وزارت اطلاعات و کلتور افغانستان در مزار شریف در "مجازات" بصیر بابی، به دلیل استفاده از کلمات "دانشجو" و "دانشگاه" نشان میدهد که دامنه این بحث اکنون تا چه حد جدی ست. این از نظر مقامات وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان "خلاف اصول فرهنگی و اسلامی" خوانده شده است. این در حالیست که وزارت اطلاعات و فرهنگ، اخیرا دستور داد که نام "نگارستان ملی" به "گالری ملی" تغییر پیدا کند.
اما صاحبنظران به این عقیده اند که معضل اصلی زبان دری رایج در افغانستان امروزی، در واقع نه در استفاده از این گونه کلمات است که برخی ها (از جمله طیف هم فکر وزیر اطلاعات و فرهنگ) می خواهند آن را "تهاجم فرهنگی" تعبیر کنند، بلکه در نبود استانداردهای ابتدایی در کاربرد این زبان میباشد.
بحث ها و موضع گیریهای سلیقه ای در بحث زبان، اخیرا نگرانیهای جدی را برانگیخته و برخی از دست اندرکاران ادب و رسانه ها به این نکته اشاره میکنند که این بحث ها، ریشه در تعصبات قومی، و در خوشبینانه ترین حالت، ریشه سیاسی دارد که خود منجر به چند دستگی و اختلافات شدیدتر خواهد شد و مشکل میتوان باور کرد که چنین برخوردی با زبان، بتواند اختلاف نظرها در مورد کاربرد زبان فارسی دری را حل کند.
زبان را "موجودی زنده و پویا"می خوانند که در هر نسل همگام با مقتضیات زمانی آن تغییر خواهد کرد و این تغییر چیزی نیست که بتوان آن را کنترل یا مهار کرد و یا برای آن جهت و سمت و سو تعیین کرد. بخصوص وقتی که زبان در ادبیات نوشتاری و یا رسانه های جمعی مورد استفاده قرار میگیرد، باید هم توقع داشت که گستره استفاده از کلمات و قواعد زبان، بسیار وسیعتر از آنچه باشد که در کلام عامیانه و گفتگوهای روزمره به کار گرفته میشود. در مبحث زبانشناسی این نکته مورد تایید کارشناسان هست که جامع بودن یک زبان را تعداد لغات و ساختار دستور زبان آن تعیین میکند اما زبان جامع به معنای زبانی نیست که در آن هیچ لغت بیگانه ای یافت نشود، که اگر چنین بود، فارسی دری امروزی بدون کلمات عربی آن و زبان انگلیسی بدون واژه های لاتین آن اصلا قابل تکلم نبود.
با این حال، صاحب نظران افغان معتقدند که در نبود یک نهاد با صلاحیت که بتواند به مشکلات مربوط به چگونگی کاربرد زبان رسیدگی کند، طبیعی هست که زبان دری در افغانستان، قربانی اعمال نظر و سلیقه شخصی افراد است که تاثیر مثبت یا منفی این گونه افراد بر این روند نیز، بستگی به قدرت اداری شان در ساختار دولت و دانش آنها از زبان دری دارد.
دوستی میگفت بعضی افغانها، بخصوص کسانی که در ایران تحصیل کرده اند، از "کلمات ایرانی" استفاده میکنند و نه دری ... گله داشت که این افراد با هویت و ادبیات دری افغانستان بازی میکنند و در ادامه سخنش با لحنی تمسخر گونه کلمه "شلوار" را مثال زد که به پندار او "ایرانی" ست و معادل افغانی آن "پطلون" است. به او گفتم به این ترتیب، پس ناصر خسرو بلخی که گفته: "تن همان خاک گران و سیه است // ارچند اشاره و آفت کنی کرته و شلوارش" نیز در هشتصد سال پیش باید جزء همان کسانی باشد که از"زبان ایرانی" استفاده میکرده است.
| بی بی سی مسئول محتوای وبسايت های ديگر نيست
محمد متين
10/03/2007, 15:26
اتفاقی که روز پنجشنب در افغانستان و در خصوص ممانعت از فعالیت یک گروه هنری افتاد بسیار جالب بود و نکات هنوز ناروشنی دارد.
مقامات وزارت کالتور افغانستان این گروه هنری را در مراسم افتتاحیه خود (پنجشنب 8 مارس) متهم به توهین به سرود ملی افغانستان و مولانا جلال الدین بلخی، شاعر پارسیگوی قرن هفتم، کرد و با صدور اعلامیه ای از ادامه کنسرت این گروه هنری در کابل جلوگیری کرد و خواستار خروج فوری آنها از افغانستان شد. مقامات وزارت کالتور افغانستان درباره جزئیات این ماجرا اطلاعاتی منتشر نکرده اند.
گلمکی رییس تئاتر کابل که خود در صحنه حضور داشته و شخصا به پارلمان افغانستان از این گروه شکایت کرده ماجرا را چنین شرح می دهد: "اول اینکه برگزاری کنسرت سه ساعت تاخیر داشت، ولی برگزار کنندگان اصلا توجهی به این امر نکردند. بعد خانم مجری که می خواست قبل از آمدن هنرمندان صحبت کند، گفت: "مولانای بلخی که می گویند زادگاهش بلخ بوده، از میان شما کسی هست که در مورد او چیزی بگوید یا غزلی از او را بخواند؟ سوال این خانم توهین آمیز بود."
رییس ئتاتر کابل افزود: "خانم مجری بعد گفت بیایید سرود ملی افغانستان را بخوانیم، یک دختر افغان روی صحنه رفت و نتوانست سرود ملی را بخواند و این مساله سبب شد عده ای بخندند."
| بی بی سی مسئول محتوای وبسايت های ديگر نيست
اميد فراستی
19/08/2006, 14:07
نوشته ای از ناجيه، همکار افغانم در مشهد
مدتهاست چیزی ننوشته ام ... از آخرین مطلبی که واسه وبلاگ نوشتم دیگه وقت نشد به چیز تازه ای فکر کنم.
حالا نمی دونم از کدوم داستان این روزهای خسته کننده و البته پر ماجرا برای شما بگم. اون پسر افغانی بیست و یک ساله که در اداره گذرنامه دیدمش و از سه سال پیش در کنار کار سنگبری در کرمان معتاد شده بود و معمولا هم مواد مصرفی اش را از طریق روسای کاریش برای رفع دردهای عضلانی دریافت می کرد و به خاطر این اونجا موندگار شده بود...؟
یا از اون دختر کوچولوی پنج، شش ساله ای که یه روز گرم تابستونی درست سر ظهر با یک مقنعه خیلی بزرگ و سیاه بر سر با مادرش سوار تاکسی شد و قیافه ای معترض داشت انگار که می خواست به زمین و زمان فحش بده و مادرش هر لحظه که می خواست چادر خودش رو بالای سر بکشه سر این بچه که روی پای مادرنشسته بود محکم می خورد به سقف کوتاه ماشین. و آخ و اوخش در می آمد و من دلم واسش می سوخت...؟
یا از اون روزی که رفتم نمایشگاه بین المللی اتومبیل و توی راه هزار تا ماشین قراضه دیدم و بیشتر از بیست تا صحنه که می خواست منجر به تصادف های بدی بشه و بعد هم از همه می شنیدم که مشهد توی رانندگی در کل ایران معرکه است و در ادامه می گفتن از این مزخرف تر نمیشه؟
یکی از دردناک ترین مسائل برای خودم شخصا دخترجوان بسیار زیبایی بود و شکل برخی فامیل های افغان ما. مشکوک شدم و پرسیدم تو احتمالا رگ و ریشه افغانی نداری؟ با لهجه ایرانی، اروپایی یه نیشخندی زد و گفت نه ما که افغان نیستیم. پدربزرگم یعنی پدر مادرم افغان بوده. خیلی خوشگل بوده. هراتی بوده. خیلی زیاد هم پول داشته و ارث و میراث زیادی واسه ما گذاشته. اما من از افغانها متنفرم. چون همشون دزد و شارلاتان و کلاه بردار و قاچاقچی هستن. و من چشمام از تعجب گرد شده بود و کم مونده بود از عصبانیت سکته کنم.
و در مقابل یکی از پرلطف ترین داستان این روزها زنی ایرانی بود که در هفده سالگی با یک مهاجر افغان سی وپنج ساله ازدواج کرده بود و حالا بعد از 15 سال با داشتن چهار فرزند و با وجود هزار تا مشکل از زندگی اش با یک مرد افغان با مهربانی می گفت هنوز مثل روز اول همسرش رو دوست داره. فقط به خاطر اینکه مرد وفادار، پر کار و زن و بچه دوستی بوده.
خب دیگه آدم اگه وسط کارهای زیاد روزمره اش هر روز چند تا از این داستانها تو کوچه و خیابان ببینه. تنها کاری که می تونه بکنه اینه که چهارخط اول ماجرا رو به خاطر بسپره. و در مورد بقیه اش فکر کنه. البته که نمی شه به نتیجه رسید سرنوشت آدمهای این داستانها چی می شه. مگه اینکه خیلی بیشتردنبالشون کنه که اون هم امکان پذیر نیست.
اما فکر می کنم زندگی آدم ها با دیدن این داستانها وفکر کردن به اونها رنگ می گیره. اینطور نیست؟
| بی بی سی مسئول محتوای وبسايت های ديگر نيست
اميد فراستی
25/05/2006, 23:47
هارون از بچه های بی بی سی در افغانستان: امروز صبحکی خبر عجیبی بریم رسید. یکی از رفیق هایم که در رشته پزشکی دانشگاه بلخ (در شمال افغانستان) درس می خوانه بریم زنگ زد و گفت: "هارون بچیش، یک خبر بریت دارم، چند میتی؟". (یگان دفعه برای دریافت خبرهای مهم، نیاز است مهمانی یا تحفه بری دوستان وعده بدهیم هرچند بسیاری اوقات فرصت برآورده کردن این وعده ها، در افغانستان پیدا نمی شه!) بریش گفتم اگر زیاد ارزش داشته باشه، شکمته خالی نمی مانم، یک قابلی ازبیکی روغنی با نان گرد مزاری و خربوده های شرین تازه رسیده کندوزی سرما خواهد گشت. بعدش ازش خواهش کردم بگویه خبرش چیست. گفت: "بیا که در فاکولته (دانشکده) ما مسئولان بزور از بچه ها پول جمع می کنند." حدس زدم خبر تکراری و کم ارزشی باشد. چراکه در بسیاری دانشکده های افغانستان هفته چند بار از دانشجویان ده ده یا بیست بیست افغانی برای بابه های فاکولته (مستخدمین دانشکده) جمع آوری می کنند. کفتان صنف (نماینده کلاس) از صف اولی شروع می کنه و از هر دختر و پسر دانشجو برای کس هایی که دانشکده ها را پاک و تمیز می کنن، پیسه (پول) می گیره. بعضی از این مستخدمان دانشکده ها معاشی از دولت دریافت می کنن (که چندان معاش نیست) بعضی شان هم بدون معاش اند و با همین پولهای که محصلان می تن، گذاره می کنن.
ولی جعفر، مخبرم گفت : "نی، این دفعه محصلان دانشگاه بلخ در هیاهوی تجلیل از روز معلم، برای معلمان مکاتب ولایت بلخ پیسه جمع می کنن." تعداد دانشجویان در بلخ به حدود شش هزار می رسه ولی هزاران معلم در صدها مکتب اینجا بی معاش مانده اند. این خبر دیگه برایم جالب بود. رفتم که پیدا کنم واقعیت داره یا نی. اما هر محصل پنج، ده یا بیست افغانی به همین منظور داده بودند تا از این پولهای جمع آوری شده معاش دو ماهه معلمان مزار شریف را بتن که بی چاره ها از یک هفته به این سو می گویند اعتصاب کرده اند و به تدریس حاضر نمی شن. گرچه از این اعتصاب معلمان، شاگردان مکتب راضی هستند بری از ای که می گن درس دادن و ندادن این معلمان زیاد فرق می کنه، چون در وقت درس هم به سبب معاش کم و هم تکلیف های خانوادگی و هم ناتوانی های علمی، نیم فکر معلمها به درس و نیم دیگر به خانه، کوچه و بازار است. اما این ابتکار که دانشجویان معاش معلمان سابق خود را بتن و دولت در راستای شکستاندن اعتصاب یک هفته ای صدها معلم مزار شریف کاری نکنه، بریم جالب بود. البته وقتی چند روز پیش مصاحبه همکارم اسما حبیب را با احدی صاحب که وزیر مالیه افغانستان است، شنیدم که می گفت دونرها (کمک کننده ها)ی خارجی حاضر نیستن معاش ماموران دولت را بلند ببرند و در مقابل پارلمان بر این مساله تاکید دارد، به این فکر افتادم که دیگر مساله به بن بست رسیده. اما می گن که انسان از گل نرم تر و از خار هم سخت تر است و خدا اگه دروازه را بسته کنه، کلکین را واز می گذاره! و حالا هم بعضی دانشجویان می گنن که رفته رفته بار معاش معلمان بر سر شانه های این شش هزار نفر خواهد افتاد و این قسم زندگی آنها را بی رونق خواهند گذاشت. تا او وقت، پارلمان و وزارت مالیه بر سر بودجه جنگ شان را ادامه خواهند داد!
| بی بی سی مسئول محتوای وبسايت های ديگر نيست
اميد فراستی
25/05/2006, 9:35
ناجيه همکار بی بی سی در ايران - سلام بچه ها اصلا فکر کنم گروه خون شما خبری شده باشه ... بابا ول کنید این چیزا رو به حد کافی تو سایت درگیرش هستیم... بیایین یک کمی بریم تو فاز احساس...می دونید چرا اینو می گم آخه چون الان خودم کاملا تو فاز احساسم... البته اکثر وقتها هم تو همین فازم ولی امروز بیشتر....
اول یه آهنگ افغانی بذارید بعد شروع به خوندن این مطلب کنید فقط تو روخدا از اون بالا کفتر می یاد نباشه...
پدرم داشت به برنامه آهنگهای گلچین رادیو دری گوش می کرد... آهنگهای احمد ظاهر و ظاهر هویدا... نمی دونید خطوط چهره پدرم چقدر آرام و بازه وقتی که داره آهنگهای زمان جوونی خودش رو می شنوه... یه حس غریبی داره من توی چشماش خیلی چیزا رو می خونم... احساساتی مثل عشق. طراوت روزهای بی غمی... وطن دوستی و به این احساسات که پدرم یه روزی اونا رو تجربه کرده واقعا حسودیم می شه می دونید همیشه بهش چی می گم؟
می گم پدر خوش به حالت که حداقل در کشور خودت متولد شدی و روزهای کودکی، نوجوانی، جوانی و اوائل میانسالی رو اونجا گذروندی این یعنی اینکه تو شخصیتت اونجا شکل گرفته... آرزوهات ، فرهنگت، زبانت، عشق ها و علاقه هات همه چیزت در کشور خودت ایجاد شده... وقتی مهاجر شدی اون قدر ریشه های قوی داشتی که دیگه هیچ چیزی نتونه عوضت کنه... هیچ باد و طوفانی نتونه ریشه های تو رو از جا در بیاره...
می گم بابا جون خوش به حالت فرصت کنسرت رفتن و رقصیدن و عاشقی داشتی ... فرصت این رو داشتی که با هم سن و سالای خودت آزادانه بری سالنگ، پغمان، بند غرقه ، شمالی رو بگردی، سینما پامیر و حس و حالش رو از نزدیک تجربه کردی، دخترهای خوشگل و شاداب کابلی اونوقت رو دیدی، قیافه های پسرهای شاد و شنگول کشورت رو دیدی... وای پدر جون خوش به حالت می گم بابا جون وقتی که می خواستی کودکی و جوونی کنی کردی وقتی هم که روزگار پختگی ات بود مهاجر شدی و در این کوره پخته شدی... حالا یه کوه تجربه ای پدر...
می گم پدر تو هیچ وقت از عشق های قبل از ازدواجت با مادرم هیچ چیزی نگفتی اما می دونم پسرهای کابل زمان تو اونقدر شیطون و زیرک بودن که حد اقل چند تا دوست دختر خوب داشته باشن... البته بهش می گم این رو رد نمی کنم که تو وفادارترین مرد دنیا بودی ... آه اینا دیگه شوخی های منه با پدرم وخیلی وقتها مادرم رو هم اذیت می کنم... می گم مامان جون من بگو قبل از بابا کی رو دوست داشتی...
اونا می گن دختر هیس... این حرفها چیه... بده .. گناه داره... بله و سانسور سانسور سانسور... من سانسور می شم. این سانسورها از خونه شروع می شه... بعد می یام تو اجتماع هر جا جرات نمی کنم به راحتی بگم افغان هستم... بعد به افغانها می رسم وقتی دهنم رو باز می کنم و شروع می کنم به حرف زدن... می گن ای خائن ای ایرانی زده... تو که لهجه ات ایرانیه داری ادا در میاری... من می خندم می گم اشکالی نداره شما این دردها رو حس نکردین ... تا بدونین کسی که همه عمرش توی مهاجرت واسه وطنش گریه کرده دغدغه های خیلی بزرگتری از زبان و لهجه داره....
اینو بدونین می خوام بگم عاشق مردم وطنم هستم... عاشق اون قیافه های خاکی بچه های لب مرز که می یان میگن سلام خاله جان.. عاشق اون راننده های مهربونی که می گن همشیره، بی بی جان ، سیاه سر... عاشق همه اون پسرو دخترهای نجیبی هستم که احساسات قشنگشون رو پشت نگاههای محجوبشون پنهان می کنن... هیچ کس نمی تونه با لهجه های دیگه و زبانهای دیگه از وطنش از مردمش از خاک و خونش دور بشه... هیچ کس هم نمی تونه این چیزها رو ملاکی برای سنجش وطن دوستی و وطن پرستی بذاره...
| بی بی سی مسئول محتوای وبسايت های ديگر نيست
اميد فراستی
24/05/2006, 0:57
ستار سعيدی - صفحه افغانستان - "سعيدی صاحب سلام عليک، ما (من) لطيف الله حکيمی هستيم، سخنگوی تحريک اسلامی طلبا (جنبش اسلامی طالبان)، جهاد زبانی می کنيم".
با لکنت زبان و در حالی که از ترس در سيت موتر (صندلی ماشين) خزيده بودم، موبايل را از يک دست به دست ديگرم گرفتم و گفتم: "سلام عليکم حکيمی صاحب، احوال شما؟".
گفت: "فضل خدا الحمدلله. شماره شما بر روی يک کاغذ به دست ما رسيد، می خواستيم از عمليات مجاهدين (طالبان) در ولايت ارزگان به شما معلومات بدهيم".
دنيا جلو چشمم تيره و تار شد، من؟ طالبان؟ گزارش؟ عجب مصيبتی! گفتم: "حکيمی صاحب (جناب حکيمی) من در ميان راه هستم، لطف می کنيد بيست دقيقه بعد زنگ بزنيد تا من به خانه برسم؟"
گفت: "درست است، السلام عليکم" و با اين عبارت که معمولا در آغاز و پايان مکالمات به کار می برد، تلفن را قطع کرد.
تپش قلبم آنقدر زياد شده بود که صدايش را به وضوح می شنيدم، احساس کردم چشمانم از حدقه بيرون زده است، نگاهی به صفحه موبايل انداختم، يک شماره دور و دراز چهارده - پانزده رقمی بود که با 0088 شروع شده بود. اين نشان می داد که طرف از تلفن همراه ماهواره ای (ثريا) زنگ زده است.
جناب حکيمی ساعتی بعد که من به خانه رسيده بودم، باز هم زنگ زد و از عمليات تهاجمی "مجاهدين" شان در ولايت ارزگان افغانستان گفت و اينکه در اين عمليات شماری از به گفته او "نيروهای دشمن" که منظورش سربازان خارجی بودند، "هلاک شده اند".
من آن شب تا نزديکهای صبح بيدار بودم و با خودم فکر می کردم که چه رابطه ای می تواند ميان من و سخنگوی طالبان وجود داشته باشد؟ من به دليل کار برای سايت اينترنتی بی بی سی، گمنام ترين کس در راديو بی بی سی در افغانستان بودم و بسيار بعيد به نظر می رسيد که طالبان به اينترنت دسترسی داشته باشند و از طريق آن من را بشناسند، اگر هم سايت بی بی سی و اسم من را در آن ديده باشند، شماره موبايلم را از کجا گير آورده اند؟!
شب را با هزار فکر و خيال به صبح رساندم و صبح ماجرا را برای همکارانم در دفتر کابل تعريف کردم. ارتباط اين سخنگوی پرآوازه طالبان با رسانه گروهی، از جمله بی بی سی مدت زيادی ادامه داشت تا اينکه در پاکستان دستگير شد و مقامات پاکستانی او را به دولت افغانستان سپردند.
من هر گاه صدای حکيمی را از پشت تلفن می شنيدم، آدمی با دستار سياه، ريش انبوه و چشمان خشن سرمه زده در ذهنم مجسم می شد، اما عکسی که پس از دستگيری از او منتشر شد، خلاف تصور من بود.
لطيف الله حکيمی وقتی جلو دوربين خبرنگاران در کابل قرار گرفت که من برای کار، از کابل به لندن منتقل شده بودم. خيلی دلم می خواست از او بپرسم که شماره موبايلم را کجا به دست آورده است. بعدها فهميدم که لطيف الله حکيمی، در زمان حکومت طالبان، رييس اداره اطلاعات و فرهنگ در هرات بوده است.
يکی از همکاران می گفت آقای حکيمی که خط زيبايی داشت و به ادبيات فارسی هم علاقه مند بود، يک بيت شعر فارسی را با لهجه قندهاری خودش بر روی کاغذی نوشته و به ديوار دفتر کارش آويخته بود:
هر بيشه گمان مبر که خاليست
شايد که "فلنگ" خفته باشد
| بی بی سی مسئول محتوای وبسايت های ديگر نيست
اميد فراستی
20/05/2006, 11:16
ستار سعيدی (صفحه افغانستان) - ديروز جمع 29 ثور (19 می) مهمترين خبر روز در تمامی سايتهای بی بی سی، خبر دستگيری ملا دادالله فرمانده ارشد طالبان و دست راست ملا محمد عمر رهبر اين گروه بود.
ابتدا سايت پشتو زير عنوان "ملا دادالله په کندهار کې ونيول شو" خبر دستگيری اين شخص را منتشر کرد، اما خبری که برای ما رسيده بود، می گفت مقامات افغان، از دستگيری يک فرمانده ارشد طالبان در جنوب کشور خبر می دهند.
ما هم در ضمن خبر کشته شدن يازده نفر در جنوب افغانستان، خبر داديم که يک فرمانده ارشد طالبان دستگير شده است. هنوز نام اين فرد مشخص نبود.
بی بی سی ساعتی بعد به نقل از "مقامات ارشد افغان" اين خبر را تاييد کرد و ماهم در خبری جداگانه، نوشتيم 'ملا دادالله فرمانده ارشد طالبان 'دستگير شد'.
بر اساس سياست خبری بی بی سی، از آنجايی که خبر کاملا تاييد نشده بود، ما عبارت "دستگير شد" را، داخل گيومه (يا به قول ما افغانها ناخنک) گذاشتيم که نشان دهنده نقل قول است.
اما امروز صبح خبرگزاريها به نقل از فردی که خود را ملا دادالله معرفی کرده و کسی که گفته سخنگوی طالبان است، .
حالا با خودم فکر می کنم اگر خودم به جای يک خواننده سايت در افغانستان يا هر جای ديگر بودم، چه حالی به من دست می داد، پس از اين که يک روز تمام با خبر دستگيری ملا دادالله کلنجار رفته ام و روز بعد، خبر تکذيب آن را می شنوم.
کاری که ما تا حالا کرده ايم، فقط نقل قول از خبرگزاری ها و کسانی است که خبر دستگيری ملا دادالله را تکذيب کرده اند. مقامات افغان که به گفته همکارم شهباز ايرج در کابل، روز جمع از صبح تا شام ذوق می زدند که دادالله دستگير شده، هنوز اظهار نظری در اين مورد نکرده اند.
اما در دنيايی که رهبر القاعده عراق (ابومصعب الزرقاوی) در بغداد دستگير می شود و پس از مدتی بدون اين که او را بشناسند، آزاد می شود، آيا تعجبی دارد که يک روز خبر دستگيری دست راست ملا عمر هم منتشر شود و روز بعد تکذيب شود؟
... يک خبر ديگر در اين مورد آمد، من رفتم به اين خبر رسيدگی کنم. شايد تا ساعتی ديگر، عنوان اول صفحه افغانستان اين باشد که "خبر دستگيری ملا دادالله تکذيب شد".
- پی نوشت: ترديد در مورد دستگيری ملا دادالله
| بی بی سی مسئول محتوای وبسايت های ديگر نيست
بی بی سی مسئول محتوای وبسايت های ديگر نيست